مبینامبینا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
مه یاسمه یاس، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

✿◠‿◠ پری رویاهای من ✿◠‿◠

مادرانه من برای سه تا فرشته

همه دنیا یک طرف مامانی من یک طرف

 دخترگلم بعضی وقتها می پری توی بغلم اونوقت خیلی با احساس  میگی مامان: اگه به من بگن همه ستاره های آسمون  مال تو اما یک لحظه مامانت فراموش کن من میگم نه یک روز میگی اگه بگن همه پولهای دنیا مال من باشه، من قبول نمیکنم شمارو فراموش کنم ویک روز همه بستنی ها و..... دیروز من اخبار تلوذیون گوش میکردم درمورد انتخابات ریس جمهور بود  شما اومدی کنارم آهسته گفتی : مامانی من دوست داری گفتم آره گل کوچلو خودم  اونوقت گفتی : مامان خوبم اگه به من بگن ریس جمهور همه دنیا ها بشو یک لحظه مامانت فراموش کن ، من اصلا قبول نمیکنم خیلی بانمک گفتی! فکرکنم تبلیغات روی شما تاثیر گذاشته  اینم چند تا عکس که خودت با...
14 خرداد 1392

بابای خوبم

توی چشمای دخترمن دنیای بزرگی وجود دار، توی دنیای اون هیچکس از پدرش قدرتمندتر نیست هیچکی از پدرش تنومندتر نیست هیچکس از پدرش مهربون تر نیست، توی دنیای دخترم هر کاری که انجام نشدنی باباجونش میتونه انجام بده هرچیزی که خریدنی نیست باباجونش میتونه بخر،  دخترم کوچک من هنوز معنی  کلمات تکیه گاه ، آرامش دهنده   نمیدونه اما همیشه وقتی میخواد معادل این کلمات بکاره ببره میگه باباجونم    بابای خوبم خسته نباشی، لپ توپلت را بیار ببوسم یكی اینور یكی اونور ...امممممووو ه روزت مبارك.     علی من همسری مهربانم شانه هایت را برای تکیه انتخاب کردم ، تو پناه منی در لحظه های بی قراریم ، در عب...
1 خرداد 1392

تصمیم مبینا

میگن رفتاربچه ها بازتاب رفتار پدرمادر یادم خیلی کوچیک بودی شاید یک سال هم نداشتی هرموقع با باباجون میرفتیم سوپری یا فروشگاه یک تخم مرغ شانسی یا یک بسته شانسی هم برات میگرفتی دراقع برای خودمون بود این ادامه پیدا کرد تا شما بزرگ شدی یک روز فکر نمی کردم اینم مشکلی باشه اما کم کم  دیگه به چیزای کوچیک قانع نبودی چیزای برزگتر میخواستی قوطی های lucky box وتخمرغ های خارجی خلاصه یادم یکبار بخاطر اینکه شما توقع داشتی ست لوازم تحریر باب اسفنجی برنده بشی درعوض توی قوطی یک مجسمه اسکت چوبی بود  چند ساعت کامل اشک ریختی خیلی هم جدی میگفتی : چرا بلدنیستند بفهمند دخترهای کوچلو چی میخوان این اسکت کجاش اسباب بازی دخترونه است . خلاصه بگم یک...
18 ارديبهشت 1392

مادر

  امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم.  چه روزها که با مهر مادرانه ات لقمه‌های عشق را...
11 ارديبهشت 1392

جوجه طلایی

دخملکم  من با اصرار  میگفته : باباجون خواهش میکنم یکی از این جوجه هاروبخر بابایی که از آخر عاقبت جوجه خریدن میترسید  میگفت: یک چیز دیگه انتخاب کن، اما شما آنقدر اصرار کردی که منم تسلیم شدم وبه باباجون گفتم بخریم شما کلی تشکر کردی و هفته اول روز شبت شده بود بازی با جوجه کم کم خسته شدی بردیمش روی پشت بام باباجون یک لانه خوشگل براش درست کرد هروز صبح قبل از خوردن صبحانه اول آب دونه جوجه میدادی جوجه کلی بهت عادت کرده بود وقتی دستاتو براش باز میکردی بالهای کوچیکش که تازه درامده بود باز میکرد میومد بطرفت شما کلی ذوق میکردی بهش میگفتی (جوجه خانمی) بهت گفتم این جوجه خروس اما شما میگفتی نه! جوجه کوچلو یک ماه شده بود وخیلی ن...
1 ارديبهشت 1392

دخملی وسیزده

  من هرگز طبیعتی از این دست زیبا و مجنون به چشم ندیده ام هرگز پیش از تو جهان را نظاره نبوده ام من شب را از گیسوان تو درک می کنم و می بینم نور را از نگاهت تمامی گل های جهان را از لبانت نسیم دل انگیز را از دستانت و همچنان که دریا را از قلبت سر سبزی و بهار را از جان ات هرگز کسی حتی طبیعت زمین نتوانسته تا اینگونه خود را زیبا ترسیم کند وبه این زیبایی آراسته خود را بیاراید پارک تنیس کرج پارک تنیس کرج لواسون (فشم) تهران پارک کرج پارک کرج اینم دخملی موفرفری خودم خونه مادرجون ...
26 فروردين 1392

اینم هنرمندی دخملی توی روزهای آخر سالی که گذشت

 این چندتا کاردستی گذاشتم به سفارش سپیده جون  این نقاشی رو مبینا جون روزآخر عید وقتی داشتیم هفتسین میچیدیم با خلال دندون درست کرد اولی که موهای فرفری داره با لباس آبی خودش دومی خواهر خیالی اینم کوزه هایی که براش خریدم با چسب  و رنگ انگشتی ومهرهای رنگی وماژیک طلایی ونقرهای درست کرده ماژیکهای مامانی رو حسابی خراب کرده ...
26 فروردين 1392

قطار 92 به راه افتاد

سلا م شکوفه مامان تعطیلات نوروز به شما خیلی خوش گذشت به خصوص مهمان های عزیزی که با اومدنشون خونمون از همیشه گرمتر شد . با هم مسافرت رفیتم وبه شما کلی خوش گذشت وقتی صدای بازی شما رو با بچه ها میشنیدم حاضر بودم هر کاری بکنم این صدا ادامه داشته باشه .دعواهاتون هم خنده دار بود عزیزکم باز سال جدید اومده ومن کلی براش برنامه ریزی کردم نمیدونم چندتاش میتونم عملی کنم از سال پیش راضی نیستم منو از خیلی از عزیزهام دور کرد الان یکدفعه متوجه شدم داری توی آشپزخونه میگی آخرین آرزوتو بکن میخوام بخورمت سریع اومدم ببینم چه کار میکنی دیدم روی دوتا کتلت شکل کشیدی یکی خندون یکی غمگین اون غمیگنه میخوای بخوری گفتم چرا اول این میخوری میگی چون نب...
16 فروردين 1392