تصمیم مبینا
میگن رفتاربچه ها بازتاب رفتار پدرمادر یادم خیلی کوچیک بودی شاید یک سال هم نداشتی هرموقع با باباجون میرفتیم سوپری یا فروشگاه یک تخم مرغ شانسی یا یک بسته شانسی هم برات میگرفتی دراقع برای خودمون بود این ادامه پیدا کرد تا شما بزرگ شدی یک روز فکر نمی کردم اینم مشکلی باشه
اما کم کم دیگه به چیزای کوچیک قانع نبودی چیزای برزگتر میخواستی قوطی های lucky box وتخمرغ های خارجی خلاصه یادم یکبار بخاطر اینکه شما توقع داشتی ست لوازم تحریر باب اسفنجی برنده بشی درعوض توی قوطی یک مجسمه اسکت چوبی بود چند ساعت کامل اشک ریختی خیلی هم جدی میگفتی : چرا بلدنیستند بفهمند دخترهای کوچلو چی میخوان این اسکت کجاش اسباب بازی دخترونه است . خلاصه بگم یکبار دیگه چون هنسفری گوشی بود باز زدی زیرگریه این دیگه چی واین داستان ادامه داشت تا اینکه طبق معمول من فکری به ذهنم رسید
رفتیم توی اتاق من بهت گفتم من مامانتم ومیدونم شما از چه چیزاهایی خوش میاد بقیه مردم که نمیدونن درسته گفتی :آره
گفتم شما چرا شانسی دوست داری گفتی :بخاطر اینکه سوپرایز میشی
ومن قول دادم هر موقع دختر خوبی بودی بجای شانسی برم لوازم تحریری یا اسباب بازی فروشی و برات همون چیزایی که خودم میدونم دوست داری بخرم بزارم توی تخم مرغ شانسی وشما هم بازکنی
الان دوماه که دیگه شانسی خریدن فراموش کردی در عوض کلی کادو های از من گرفتی گیره های قشنگ مو لوازم تحریر ماژِیکهای قشنگ و...
چون از نظر اقتصادی به صرفتر باباجونم خیلی خوشش اومده امیدوارم دیگه با دیدن شانسی یادت نره چه تصمیمی گرفتی
اینم گلدون توت فرنگی شماست که خوب ازش مراقبت کردی تا اینکه گل داد وبعد تبدیل به توت فرنگی شد از من خواستی ازش عکس بگیرم برات
اینم تمرین حروف شماست که خودت عکس گرفتی