مبینامبینا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
مه یاسمه یاس، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

✿◠‿◠ پری رویاهای من ✿◠‿◠

مادرانه من برای سه تا فرشته

مشق مهر(اولین مهرماه کلاس اول دخملی)

خاطرات مهرماه سلام به دختر باهوش خودم جونم برات بگه یک ماه از سال تحصیلیت گذشت توی این ماه کلی برای نبودن پیش من دلتنگی کردی اما بلاخره یک جوری کنار اومدی الان که یک ماه میگذره کم کم به معلمت علاقه مند شدی ، عاشق معلم وزشتونی ، حرف معلم بهداشت روهم خیلی خوب گوش میدی همیشه میری لقمه که برات گذاشتم با میوه نشون میدی کارت جایزه میگیری کلی هم دوست پیدا کردی دوست صمیمت ساراست وقتی میای خونه برای سارا نامه درست میکنی  کلی هم توش پولک چیزای دیگه میزاری دائم باهم برچسب رد بدل میکنید خیلی مواظب که همچیز مرتب باشه  وهمیشه میخوای نوک مداد تیز باشه  منم با مامان سارا دوست شدم ، دوتا کوچه پا...
9 آبان 1392

خاطرات تابستون 6سالگی دخترم

سلام شیرین عسلم میخوام برات از تابستونی که گذشت بگم امسال تابستونم کلاس رفتی خیلی چیزا یادگرفتی کم کم داری برای خودت خانمی میشی البته کمی سخت بود چون تازه اینجا اومدیم همش یاد دوستهای قدیمیت میکردی ولی بلاخره اینجا کلی دوست پیدا کردی ماه آخر تابستون مادرجون از مشهد اومد پیشمون کلی خوش گذشت باهم مسافرت رفتیم ، جاهای دیدنی شهرمون دیدم ، شما کلی داستان و بازی های قدیمی از مادرجون یاد گرفتی ، مادرجون برای عروسکت یک رخت خواب وبالیش .لباس درست کرد خیلی ذوق کرده بودی وبلاخره با آمدن ماه مهر مهمونهای ما رفتن بقول شما چراغ خونمون روشن کرده بود مادرجون بعد باهم رفتیم خرید وسایل مدرسه و شما دیگه برای مدرسه رفتن روز شماری میکردی ....
30 مهر 1392

اولین روز دبستان

دلبندکم رفت کلاس اول باورم نمیشه ، زندگي راستي چه زود مي‌گذرد! انگار همین دیروز بود، دست در دست مادرم رفتم مدرسه دبستان هاجر یادش بخیر  راستي که چقدر دلم تنگ است براي آن نيمکت چوبي رو به تخته سياه مدرسه‌ام. براي همهۀ بچه‌ها در حياط مدرسه. براي نقشۀ ايراني که آنجا در کلاس و بر ديوار آويزان بود. براي صداي گرم و روشن معلمم که به ما خوش آمد میگفت برای موشکهای کاغذی  دیروز تمام وجودم را به مدرسه بردم وحس مادرم را درک کردم وقتی اولین روز مدرسه از او جدا میشدم . شاید باورت نشه دخترم اما انگار خودم میخواستم برم مدرسه با اینکه ساعت کوک کردم اما چند بار خواب پریدم میترسدم دیر برسم درست مثل وقتی که خودم مدر...
3 مهر 1392

دخترک شیرین من شش ساله شد

بهونه قشنگ من رفیق روز تنگ من   پری قصه های من شاپرک سفید من    امید فرداهای من   دختر رویاهای من    فرشته آرزوهای من امروز روز توست   گل غنچه کرد و غنچه شکفت و خداوند در بهترین روز تاریخ زیباترین هدیه اش را به ما داد به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی نفسم ، خدای مهربون وجود نازنینتو 86/6/6 به ماسپرد  ازوقتی نفست زمینی شد و شدی پری همه رویاهای من برای من عدد مقدس شد امسال فرشته من  سال شده &...
6 شهريور 1392

ادامه گزارش سلامت جوجه کوچلو ما

سلام وروجکم کلی حرف دارم برات بنویسم اما چیزی که ما مامانها همیشه کم داریم وقت گذاشتن برای خودمون،  جالب میگم برای خودم توی همین لحظه  که وقت پیدا میکنم بخودم فکر کنم  بازم برای شما مینوسیم جالب نیست خب وقتی مامان بشی حرف منو درک میکنی  مامان ها همیشه یک لیست دارن از کارهایی که دوست دارن انجامشون بدن اما وقت براشون ندارن  بگذریم این تابستون شما مهد میرفتی ، زبان ادامه دادی، سفال هم به کلاسهات اضافه شد ، فعلا یک سیب سفالی درست کردی ، چندتا گل ، ویک ماهی  ادامه آموزش قران هم تجوید کار کردی ...... اینجا میخوام برات از سلامتت بنویسم ازاینکه چطوری از غنچه بگل داری تبدیل میشی ، من خودم خیلی دلم میخواست بدونم ...
3 شهريور 1392

جشن پیش دبستانی یک

ناز گلکم میخوام عکسهای جشن مهد کودک عدل که خیلی هم دوست داشتیش برات بزارم چون عکسها رو از روی فیلم مهدت گرفتم زیاد کیفیت نداره اما برای خودت کلی خاطره داره   جشن آخر سال توی سالن دانشگاه فردوسی مشهد گرفتن براتون اینم لباس فرم جشتون که با انتخاب مامان ها دوخت شد زود باش بیا دنبالم این جشن میانه سالتون اینم فرم مهد تون شعر بچه شیعه شعر ایران جشن میانه سال همراه بود با ایام محرم وصفر برای همین بچه ها نمایش محرم بازی کردن بقدری صادقانه بازی میکردن که اشک همه بزرگترها رو درآوردن   هم نوایی فرشته ها با کاروان کربلا   اینم عکسهای مربوط به جشن آخر سال ...
18 تير 1392

دریا

سلام دخترک مامان نمیدونی چقدر دلم میخواد برات بنویسم  دلم برای این خونه شیشه ای وهمه دوستای گلم که نمیتونم ببینمشون وببوسموشون اما باتمام وجود حس شون میکنم وبراشون بهترینها رو میخواد خیلیییییییییییییییییییییی تنگ شده   چند هفته پیش شما رو بلاخره توی یک مدرسه خوب ثبت نام کردم بعد قرارشد بریم واکسن بزنیم    شما خیلی شجاع بودی دوتا واکسن به دستهات زدن شما فقط یک آخ کوچلو گفتی  ولی تا دوهفته درد داشتی  هفته پیش خاله جون دعوتمون کرد بریم باهم شمال کلی خوش گذشت شما حسابی با پارسا بازی کردی  به منم با خواهری گلم خیلی خوش گذشت ازهمه بهتر این بود که دیگه از فکر اینکه چی نهار یا شا...
18 تير 1392