دخملی گلم و روز عرفه
میخواهم در ابریترین لحظهها فریاد بزنم و از باران عرفه سیراب شوم
امروز روز عرفه بود . قرار بود باباجون زود بیا بریم حرم اما زنگ زد گفت جلسه دارن کاری براش پیش اومده من شما تنهابودیم گفتی مامانی میای مهمون بازی گفتم امروز میخوام دعا گوش بدم اگه دختر خوبی باشی بعدش میام
با تلوذیون دعا خوندم آنقدر معانی دعا زیبا بود که اصلا نفهمیدم ساعت چطوری گذشت آخر دعا دیگه غروب شده بود چه حال خوبی داشتم فوق العاده بود احساس سبکی میکردم الهى اگر ستار العیوب نبودى ما از رسوایى چه مى کردیم میگن توی این روز هردستی که بسوی آسمان بلند بشه خدا اون ناامید نمیکنه. میگن حتی بچه ای که توی دل مامانش از رحمت خدا بی نصیب نیست.
در روز عرفه، دست های خود را به سوی آن بی نیاز بالا می بریم و پیوسته دعا می کنیم: خدایا! غروب این روز را با غروب گناهانمان یکی گردان.
دعا که تمام شد دیدم دخملی نیست بیصدا شده اومدم توی اتاقت فکر کردم خوابی اما دیدم چادر کوچلوت برداشتی برای خودت نمیدونم چی میگفتی دوربین برداشتم ازت عکس بگیریم شما کلی برام ژست گرفتی
الهی فدای اون دل کوچیکت بشم
توی همین حال باباجونم اومد خونه کلی به هردومون خندید بخصوص به من باون چشمهای پف کرده . برای هردو مون عیدی هم خردیده بود برای شما چرخه خیاطی که دوست داشتی برای منم یک ادکلن خوشبو دست گلش درد نکنه منم یک غذای خوشمزه براش درست کردم البته برای نهار ولی چون نیامد یک خورده تزیین کردمش گفتم شام مورد علاقت پختم