دل نوشته ای برای دلم
اللّهُمَّ
كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في
هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا وَناصِراً وَدَليلاً
وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
قطره
قطره دلش دریا می خواست.خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر بار خدا می گفت:از قطره تا دریا راهی است طولانی.
راهی از رنج وعشق وصبوری.هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد وگذشت.قطره پشت سر گذاشت.
قطره ایستاد ومنجمد شد.قطره روان شد وراه افتاد.قطره از دست داد
و به آسمان رفت.و هر بار چیزی از رنج وعشق وصبوری آموخت.
تا روزی که خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن.
خدا قطره را به دریا رساند.قطره طعم دریا را چشید.طعم دریا شدن را.اما...
روزی قطره به خدا گفت:از دریا بزرگتر،آری از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت:هست.
قطره گفت: پس من آن را می خواهم.بزرگترین را.بی نهایت را.
خدا قطره را برداشت ودر قلب آدم گذاشت وگفت اینجا بی نهایت است.
آدم عاشق بود.دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد.
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت.
آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت.قطره از قلب عاشق عبور کرد.
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید،خدا گفت:
تو بی نهایتی،چون که عکس من در اشک عاشق است.
خدایا !
دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم
خدایا !
بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو بسوی دلم
بیا پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
خدایا !
کمک کن که من نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سر در آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
خدایا !
کمک کن که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش........مبادا بمیرد
خدایا !
دلم را که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگر چه شکسته
شبی می فرستم برایت.
به دلتنگیم دست نزن
می شكند بغضــمـــــ یك وقت !!
آنگاه غرقـــــ می شوی
در سیلابـــــ اشكهایی كه
بهانه ی روانــــــ شدنش هستی !! . . .