طلوع نزدیک است اگر بخواهیم ظهور تو زیباتر از ظهور همهی زیباییهاست چشم به راه زیباترین بهاریم خدایا انتظار چقدر دیر میگذرد با صد نگاه خسته، صدا میزنیم تو را بیایید همه منتظر آمدنش شویم ...
مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد بهشت برای تو آفریده شد ودرختان برای اینکه سایبان توباشند سر از خاک برمی آورند... ...
دست هایم به آرزوهایم نمی رسند آرزوهایم بسیار دورند ولی درخت سبزم می گوید امیدی هست، خدایی هست این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم شاید این بار دستم به آرزوهایم برسد ...
خیلی ها برای لذت بردن از زندگی ، گذشته ی خود را رها می کنند و می گویند: امروز انگار نخستین روز عمر منه! اما من ترجیح می دهم که بگویم امروز آخرین روز از زندگی منه و میخواهم از لحظه لحظه ی آن استفاده کنم گویی که فردایی در کار نیست ... ...
دستهایم را تا ابرها بالا برده ای و ابرها را تا چشمهایم پایین عشق را در کجای دلم ….. پنهان کرده ای که : هیچ دستی به آن نمیرسد ! اگر خداوند تو را به لبه پرتگاهی برد. به او اعتمادکن یا به تو پرواز یاد میدهد یا تو را از پشت می گیرد ...