رد پای بهار
زندگی، از نفسهای معتدل بهار میتراود و در سفره گلدار هفت سین دمیده میشود؛ سفرهای که در آن ماهی قرمزی، تکرار تازه زندگی را میان تنگ کوچکی از آب گوشزد میکند.
میتوان با گیسوان شانه خورده سبزهای جوان که تکهای از طبیعت را به خانه آورده، طراوت را دسته کرد و دانه دانه «سکه های نو» را که در کنار سفره برق میزنند و بوی عید میدهند، در دستهای کودکانه کاشت تا شوق معصوم کودکی، در باغ چشمشان بشکوفد.
هر رفتنی را آمدنی است و هر آمدنی را رفتنی؛ چنانکه زمستان میرود و بهار میآید، شب میرود و روز میآید؛ ما نیز روزی به جهان میآییم و ناگزیر باید به سمت مقصدی ابدی، جادههای زمان را طی کنیم.
نوروز میآید تا گرد غفلت را از رخسارمان بشوید و از خوابهای دراز خرگوشی بیدارمان کند. تا بدانیم که ایستایی و رکود، شیوه مرداب است.
یا مقلب القلوب!
قلبهای زنگار گرفتهمان را به یادت به رودخانه روشنی میسپاریم و در تار و پودش بذر مهر میباشیم.
ای تدبیرکننده روز و شب، ای تغییردهنده حالها! یاریمان کن تا با سلاح عشق و صداقت و ایمان، به بهترین حالها دست یابیم. وقتی غبار تیرگی و کینه را از روح و جانمان تکانده باشیم، در دلهای آفتابیمان هفت سین سلام و سادگی گسترده خواهد بود..
دخترم بهار زندگی من توی وچه زیباست جشن گرفتن نوروز درکنار دوبهار، تو غنچه باز نشده زندگی منی که همیشه بوی بهار میدهی.
تنها آرزویم دیدن شکفتن توست فصل قد کشیدنت جوانه زدن گلهای ایمان در باغچه دلت ، دخترم مسیر زندگیت همیشه سرسبز از نور ایمان باد
ای خالق هر چه طراوت!
بهار زندگیم را به تو میسپاریم تا بهاری دیگر و آغازی دیگر.
دخترم در بهار دوسالگی
اینم مبینا جون در بهار سه سالگی
اینم دو قلوهای خاله جون مبینا هستن یکه دنیا دلمون براشون تنگ شده