پدر: پدرم این جوری بود وقتی مَنــــــــــــــــ ـ : ٤ ساله كه بودم فكر می كردم پدرمـــــ هر كاری رو می تونه انجام بده . ٥ ساله که فكر می كردم پدرمـ خیلی چیزها رو می دونه . ٦ساله كه بودم فكر می كردم پدرمـــــ از همة پدرها باهوشتر. ٨ساله كه شدم ، گفتم پدرمــــ همه چیز رو هم نمی دونه. ١٠ساله كه شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها كه پدرم ـ بچه بود همه چیز با حالا كاملاً فرق داشت. ١٢ ساله كه شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه كه بچگی هاش یادش بیاد. ١٤ ساله كه بودم گفتم ...